آن روزها تمام شدند ،
درماندگی ها و عجز اش هم
. بی تصمیمی و تردید هایش هم
. دلتنگی ها و دل گرفتگی هایش هم
. دوست داشتن ها و اثبات کردن هایش هم
. دروغ ها و تظاهر به راستی هایش هم ...
اما میدانی ؟
یک چیز هیچ وقت تمام نشد .
سرمایی که آن روزها توی تن و سلول هایم دوید
. بی اعتمادی که خیلی چیزهارا باخود برد .
آنقدر که هنوز پا نگرفته ام .
سوزی که آن روزها مرا میسوزاند .
پا گرفت
نرفت
به جانم ماند
در تنم ریشه دواند
برای همیشه ماندگار شد
"خواستم بدانی " ! ...
۹۶/۱۲/۳
۰۰:۰۵
#به_وقت_زمستان
خیانت......برچسب : نویسنده : zahraoveisi بازدید : 109